اتاقی پر از رازهای گفتنی!
وقتی پای حرفش نشستم، از این میگفت که
خوبی کرده و بدی دیده! درمان بوده و زخم خورده! فرقی نداشت دوست و رفیق یا فک و فامیل … از همه شاکی بود!
تو ذهنش دنیا و آدماش شده بودن تیره و تار …
فکر می کرد هر کی میاد طرفش برای ضربه زدن میاد!
یه بار که داشت به زمین و زمان ثابت می کرد بد شانس ترین آدم دنیاست، توی چشماش نگاه کردم و گفتم:
واقعاً فکر می کنی کی مقصره؟!
سرش رو تکون داد و گفت:
نمی دونم، شاید این قسمت من باشه …
دستش رو گرفتم و گفتم ببین عزیزم، هیچکس نمی تونه بهت ضربه بزنه مگر اینکه خودت این قدرت رو بهش بدی …
گاهی ما آدم ها اونقدری که دیگران رو دوست داریم خودمون رو دوست نداریم!
خودمون رو کوچیک می کنیم و دیگران رو بزرگ!
خواسته های خودمون رو نادیده می گیریم و با خواسته های دیگران زندگی می کنیم!
یادمون میره با این رفتارها داریم اونا رو قدرتمند می کنیم … قدرتی که یه روز به خود ما ضربه می زنه!
تو زندگی هر بار از کسی ضربه خوردی، قبل از هر چیزی به این فکر کن که کِی و کجا بهش قدرت ضربه زدن دادی …!
از تله ی ایثارت بیرون بیا و مهارت خودمراقبتی رو تقویت کن!
بدون دیدگاه